بی قرارم امشب
عصبی ام و کنترلی روی اشکام ندارم
فقط دلم میخواد برگردم به اون شب
که همین حوالی با دلشوره از خواب پریدم
اول به ساعت و بعد به آسمون نگاه کردم
فکرم رفت سمت خونه و آیت الکرسی خوندم و صلوات فرستادم
به زور خودمو خوابوندم چون مسافر بودم و قرار بود فردا هم دوباره توی جاده باشم
ولی برای نماز که بیدار شدم نت گوشیو که روشن کردم دنیا خراب شد روی سرم...
روزای شیرین این پنج سال انگشت شمارن و روزای تلخش هزار هزار
کاش برمیگشتم به اون شب و با همون دلشوره میمردم